Monday, May 17, 2004
رضای عزیرم مدت زیادی که چیزی ننوشتیم و این فدر تو خودمون غرق بودیم که یادمون رفته بود که دفتر خاطرات قشنگی هم اینجا داریم سوم اردیبهشت نامزدی ما بود از نه شب شروع شد و تا ÷نج صیح ادامه داشت به همه حیلی خوش گذشته بود اصلا باورم نمی شه که اینقدر سریع من فائزه جواب بدم و کمتر از دو ماه هم نامزدیمون باشه عکس ها خیلی قشنگ شد رضای من خیلی خوشحالم که بقیه سفر زندگیم رو باید با تو همراه باشم و با تو شادی ها و لحظه ها رو بگذرونم اون روزی که می خواستیم وسیله ها رو بخریم و اقعا خاطره عالیی شده چون اون روز خدا با اون بازون شدیدش رحمت و شادی و صمیمیت رو برای ما آورد دوست دارم