جزیره

Thursday, March 10, 2005

ديشب تو به حموم رفته بودي و هرپيشه
شده بودي و اداي شخصيت هاي مهم رو در مي آوردي و دو تائي كلي خنديديم من چون پريد بودم نتونستم باهات بيام و تو هي منو صدا
مي زدي و منو ماچ مي كردي يادت اون دفعه به تو گفته بودم كاش من از كوچيكي با تو بودم و اين رو از ته قلبم گفتم شانزدهم اين ماه اسفند كه سالگرد اولين دالائي لاماي ما بود من و تو به تواضع رفتيم و براي عمو ها سوغات خريديم و بعد با هم آب انار خورديم شب خوبي بود و تازه بعدش هم خيلي كييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييفففففففففففففففففففففففففففففففداد . دوست دارم اميدوارم هميشه خاطرات عاليي مثل هميشه با همديگه داشته باشيم .

2/27/2005
Edit