Monday, April 14, 2008
پسرک
پسرک دستان کوچکش را با نوازش بر سر دخترک مي کشيد و همانند فرشته کوچکي که از آسمان امده بود عاشق دخترک شده بود و با تمام وجود نوازشش مي کرد .
قصه نبود واقعيت بود آن پسرک مهربان تو هستي و آن دخترک حساس که عاشق تو هست منم
Sunday, April 13, 2008
سفر به هند -2
هتل تاج محل دهلی که جذابیت آن حسابی گیجمان کرده بود ، یادش بخیر اصلاً نمیدانستیم کجا باید چیزی بخوریم
حتی کلی طول کشید که به محوطه باز هتل برویم
پرواز از تهران به بمبی و بلافاصله تعویض فرودگاه و پرواز مجدد از بمبی به دهلی حسابی خسته مان کرده بود ، مخصوصاً که با توجه به تاخیر دیرتر از زمان تعیین شده به هتل دهلی رسیدیم
Sunday, March 30, 2008
این متن آموزنده نوشته همکارعزیزم خانم مریم طلازاد می باشد که جهت تبریک سال نو برایم ارسال کرده است و با خواندن متن جذابش درس های دوست داشتنی ای گرفته ام
سالی را شروع کرده ایم ودفتر آنرا پیش رو داریم . دفتر سال قبل را بستیم و کنار گذاشته ایم ولی هنوز در لابلای صفحات آن ذهنمان سرگردان است نباید چنین می شد ، نمیبایستی ، چرا؟ و چراهای بسیار؟ ،.... با همهء افسوس هائی که لابلای برگهای آن گم شده اند. حتی نمیتوانیم دیگر آنهارا بیابیم و به چگونگی آنها بی اندیشیم فقط آثاری در شنزاری بی پایان ... حالا فصلی دیگر است در نقطهء شروع هستیم بکوشیم ، همهء عزممان را بکار گیریم خود را دست کم نگیریم جای افسوسی برای انتهای راه باقی نگذاریم.
هنرمندانه پیش رویم فکری برای آراستن سختی های راه ، با صمیمیتی که در دل داریم ، با تمام صداقتمان و هنوز چیزهای زیادی در انبانمان داریم سخاوتمند باشیم و مهربان ، گنج بزرگی را میخواهیم با خود ببریم دلهای مهربان انسانهائی بزرگ ، از پیچیدیگیهای آنها گذر کنیم و به شفافیت و ذلالیت درون آنها برسیم ، رنگها فقط اثری بر گرفته از زمان و موقعیت هاست زیبهائی ها در درون مثل شاخه های شکوفه پر بار هستند شکوفه های لغزنده باپیچ و تاب های بدیع خاص هرکس مخصوص به خود که نمیتوان پیش بینی آنرا کرد، بدیع، هیهات کننده ، هر کس منحصر به خودش .
دیگر گزش افسوس ها را در پایان کار نمیخواهم ، هنرهامان را بکار گیریم همانقدر صیقلی ، که قطره های شفاف و بلورین آب برروی هم میغلطند و در هم میجوشند ولی به تنهائی راه را ادامه میدهند و گزندی بر هم ندارند.فقط یار هم هستند باهم میخروشندو قدرت رودخانه را به سخره ها و موانع مینمایانند راه را پیش میبرند به دریا میرسند آرام و پر بار و صیقلی ذلال مخملی و با گرمائی از تابش خورشید که در سایهء برگی لمس شود ، با تلاء لوء درخشندگی آفتابی از لابلای سبزینه های لب جویبارهابا سطح صییقلی آب .
گرمائی به لطافت گرمی دست کودکان ،به قشنگی صداقت خندهء کودکی که قلبش را از شعف میلرزاند. زیبائی ها در کنار پنجره منتظر خوش آمد گوئی ما هستند. با محبت سفره ای برای همه... بگسترانیم ، قدم بگذار که خانه خانهء تست .
كنار خا نه ما هميشه سبزه زاره ..دشتاش پر از بوى گل ...اينجا همش بهاره...
خانه مادر بزرگه
هزار تا قصه داره
خانه مادربزرگه
شاديو غصه داره
خانه مادر بزرگه.. حرفايه تازه داره
خانه مادر بزرگه
گياهو سبزه داره
كنار خانه ما هميشه سبزه زاره
دشتاش پر ازبوى گل
اينجا همش بهاره...
دل وقتى مهربونه، شادى مياد توخونه
تنهائی از رو ديوار سر ميكشه تو خو نه
خانه مادر بزرگه
هزار تا قصه داره
خانه مادربزرگه
شا دى غصه داره
خانه مادر بزرگه.. حرفايه تازه داره
خانه مادر بزرگه
گياهو سبزه داره
مرا به وادی سر سبز خردسالی بر مرا به خامی آغاز زندگی بسپار ایا بهار الا ای بشیر تازه طور ایا بهار الا ای مسیح سبز بهار
طپش مجدد قلب زمین بر همگان مبارک
خداحافظ تابستان پرحرارت
خداحافظ پائیز برگ های قشنگ و عرفانه
خداحافظ زمستان لرز
می دانم منتظر فرزند کوچکتان هستید که درحال فارغ شدن است
سلام بهار کوچک
سلام زندگی مجدد زمین
سلام بچه نو رسیده
سلام برطبیعت که پذیرای کودک نوزادش است
سلام بر خدا
خدایا تا لحظه ای که در این دنیا هستم
عشق را درمن روز به روز پر شعله تر کن
با عشق می توان با آرامش صبح را به شب رساند
به سختیها لبخند زد
غم ها را با نرمی به آغوش گرفت
و بدیهاو کینه ها را فراموش کرد
و به تمامی موجودات و هستی پروردگار سر تعظیم فرود آورد
هدیه کوچکی به کسی که روزی سه بار به دلیل علاقه به انگلیسی ها شیر را همراه با چای می نوشد
هر گاه دیگر د ر چیزی شک نداریم خداوند آنجاست
آنجا که دلمون گرفته و یک امید اون ته ته دلمون
احساس می کنیم خدا اونجاست
وقتی با چشم های گریون از کل زندگی بیزار شدیم
باز فقط یک امیدی هست که می گیم خدا بزرگه
وقتی دیگه نمی خوای یک لحظه هم توی این دنیای بی رحم باشی
ولی دوباره پیش خودت می گی خدا آگاه به همه چیز هست
خدایا به بزرگی و دانائی ات
قسم
مرا در بین بندگانت فراموش نکن
محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد " . تولستوی
Tuesday, November 21, 2006
Monday, July 03, 2006
Sunday, May 07, 2006
هفده اردیبهشت 85
Thursday, April 28, 2005
TAVALODET MOBARAK
KHEILI DUSET DARAM
FAEZEH
Thursday, March 10, 2005
شده بودي و اداي شخصيت هاي مهم رو در مي آوردي و دو تائي كلي خنديديم من چون پريد بودم نتونستم باهات بيام و تو هي منو صدا
مي زدي و منو ماچ مي كردي يادت اون دفعه به تو گفته بودم كاش من از كوچيكي با تو بودم و اين رو از ته قلبم گفتم شانزدهم اين ماه اسفند كه سالگرد اولين دالائي لاماي ما بود من و تو به تواضع رفتيم و براي عمو ها سوغات خريديم و بعد با هم آب انار خورديم شب خوبي بود و تازه بعدش هم خيلي كييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييفففففففففففففففففففففففففففففففداد . دوست دارم اميدوارم هميشه خاطرات عاليي مثل هميشه با همديگه داشته باشيم .
2/27/2005
Edit
Sunday, February 27, 2005
Wednesday, February 23, 2005
دوست دارم فائزه تو