امروز 30 آبان هست و فردا شب دائی هادی را از آلمان می آورند و ما باید فردا بریم آمل برای مراسم و متاسفانه زندگی همین هست من خیلی ناراحتم خیلی سخته قابل توجه این هست که من و رضا می خواستیم تابستان بریم مسافرت که امیر اسماعیل مریض شد و تا چند ماه با نذر و نیاز از خدا فعلا کمی بهتر شده ولی باز هم مثل اولش نیست و زمان زیادی طول می کشه تا خوب خوب شه بعد هم که برنامه من شروع شد زندگیم به یک سمت دیگه رفت و مشغول کلاس بازی شدم تا حالا ببینم خدا چی می خواد خلاصه من و گل پسر هم که با هم هستیم و درگیر کار و زندگی و به خاطر مشغله کارمون خیلی وقت هم هست که مسافرت نرفتیم راستی صنم هم یک پسر خوشگل به اسم کوروش بدنیا آورد من خیلی دوستش دارم همش اون روز می گفتن ایشا الله نوبت تو ولی من از این کار خیلی می ترسم چون مسئولیت خیلی سنگینی داره و باید تمام زندگیت رو براش بزاری تا بزرگ بشه خلاصه فعلا که ما مشغولیم و مثل همیشه داریم خدا خدا می کنیم تا خدا صدای ما رو بشنومه و حاجت های دل ما رو برآورده کنه عجب روزگاریه خدایا کمکم کن دوست دارم خدایا
Previous Posts
- سلام من اومدم دوباره رضا این مدت خیلی کار داره آخه...
- سلام دوباره من اومدم بعد از یکسال دوری سلام دوست ...
- REZAIE AZIZAM TAVALODET MOBARAK EMRUZ 8 ORDIBEHSHT...
- ديشب تو به حموم رفته بودي و هرپيشهشده بودي و اداي ...
- يديشب من خوراك بادمجان وژله بستني درست كردم كه فائ...
- سلام عزيز دلم دلم تنگ شده بود اومدم به دفتر چه خاط...
- http://imageuploading.com/041203/1102088009.jpg">
- reza ie azizam pas modat haie tulanie ke man daram...
Subscribe to
Posts [Atom]
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home