جزیره

Wednesday, March 24, 2004

دیشب چهارشنبه سوری بود و برای من که سالهاست چهار شنبه سوری نداشتم ... خیلی اعجاب انگیز ...
باید خیلی فکر کنم ...
ولی بهر حال فائزه جان ازت ممنونم ...

... جور دیگری باید دید ...

این دو تا عکسهای جالبی هستند ، میدونم با دیشب ما بیگانه هست ولی برام خاطرات گذشته را تداعی می کنه
گرچه دیشب شیوا میگفت کوچه ما هم دست کمی از این عکسها نداشت





چیزی که میخوام بدونی اینه :
من نه از رانندگی خسته شدم
نه از سرما لرزیدم
نه از تنهایی در یه برهوت ترسیدم
نه از گشنگی اذیت شدم
نه از رقص و شادی تو بی من رنجیدم
نه خودم تشنه رقص ؛ آتیش و یا هرچیز دیگه بودم
و نه خیلی از چیزهای دیگه
چیزی که فکرم رو مشغول کرده خیلی خیلی مهمتر از اینهاست
فائزه من دلم میخواد همسرم بتونه چشمهای منو سبز کنه
بتونه تنمو داغ کنه
بتونه کاری کنه که دلم از دوریش تنگ بشه
ولی فائزه دیشبی هیچکاری نمیتونست بکنه
فکر و قلب فائزه دیشبی حتی ... حتی با اندام نیکول کیدمن و صدای مدونا هم کاری نمیتونست بکنه
...متاسفم ...
ولی بنظرم از داستان چکش ما داره بدتر و بدتر میشه
دیشب پتک به سرم خورد
حالا باید ببینم
من خیلی ایده آلیست هستم و یا اینکه درخواستم طبیعی هست
تو شبهای زیادی سختی کشیدم
ولی سختی دیشب گرچه زیاد نیود ولی بگونه ای دیگر خیلی خیلی آزار دهنده بود
مثل آدمی بودم که همه جور زخم رو بر بدنش داشت
زخم تازیانه ؛ زخم خنجر ؛ زخم افعی ؛ زخم گلوله ؛ زخم دریده شدن
ولی زخم دیشب چیز دیگری بود
مثل مردن با گاز
خفقان آور
....
هنوز برای تصمیم گیری زوده ...
مخصوصاً چون هنوز مطمئن نیستم ...
شاید من دارم اشتباه می کنم ...
فعلاً
خوش باشی ای کوچولوی بدنبال خوشی

چرا به یاد این ترانه افتادم


0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home